چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
سر نهادیم به سودای کسی کاین سر از اوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر از اوست...
فرخنده پیکریست که سر در هوای توست
فرخندهتر سریست که بر خاک پای توست
گر بسوزیم به آتش همه گویند سزاست
در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست