ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست