شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
شب در دل خویش جستجویی کردیم
در اشک دوباره شستشویی کردیم
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
بیا به خانۀ آلالهها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند