آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست