در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟