به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى
باز گویا هوای دل ابریست
باز درهای آسمان باز است