چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست