رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
چه گویمت که چها کرد در نبرد، حسین؟
فقط خداست که داند چهکار کرد حسین
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ