رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری