سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری