بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست