جهان را میشناسد، لحظۀ غمگین و شادش را
از این رو سخت در آغوش میگیرد جوادش را
کیست او؟ نیست کسی در دو جهان مانندش
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در بندش
منصوره و راضیّه و مرضیّه و زهرا
معصومه و نوریّه و صدّیقۀ کبری
بیا با اشکهای ما وضو کن
جهان را با نگاهی زیر و رو کن
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
لبتشنهای و یادِ لب خشک اصغری
آن داغ دیگریست و این داغ دیگری
شروع قصه با برگشتن تو
کجا ما و کجا برگشتن تو
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو