از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
تکبیر میگفتند سرتاسر، ذَرّات عالم همزبان با تو
گویا زمین را بال و پر دادی، نزدیکتر شد آسمان با تو
گردۀ مستضعفین شد نردبان عدهای
تنگناهای زمین شد آسمان عدهای
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده