چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست