هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست