مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
حسین، کشتهٔ دیروز و رهبر روز است
قیام اوست که پیوسته نهضتآموز است
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد
دنیاست چو قطرهای و دریا، زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا زهرا؟