با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
حسین، کشتهٔ دیروز و رهبر روز است
قیام اوست که پیوسته نهضتآموز است
دنیاست چو قطرهای و دریا، زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا زهرا؟