کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
تا که نامت بر زبان آمد زبان آتش گرفت
سوختم، چندان که مغز استخوان آتش گرفت
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
و انسان هرچه ایمان داشت پای آب و نان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
حسین، کشتهٔ دیروز و رهبر روز است
قیام اوست که پیوسته نهضتآموز است
در کولهبار غربتم یک دل
از روزهای واپسین ماندهست
دنیاست چو قطرهای و دریا، زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا زهرا؟