جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله