ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیباییات از رونق مه کاسته است
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند