ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت