پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
تو قرآن خواندی و او همزمان زد
زبانم لال هی زخم زبان زد
عقولٌ قاصرٌ عن کُنهِ مَجدِه
وَ اَنعَمنا و فَضَّلنا بِحَمدِه
خزان پژمرد باغ آرزو را
«گلی گم کردهام میجویم او را»
عطش میگفت اِشرِب... گفت حاشا
تماشا کن تماشا کن تماشا
برای خاطر طفلان نیامد
نه، ابری با لب خندان نیامد
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم