حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز