دنیای کلام تو جهان برکات است
عمریست جهان ریزهخور این کلمات است
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
زرد اﺳﺖ بهار ﺑﺸﺮ از ﺑﺎد ﺧﺰانی
ﭘﯿﺪاﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﻮن ﻣﯽﺧﻮرد اﯾﻦ ﺑﺎغ، نهانی
باید که تن از راحت ایام گرفتن
دل را، ز صنمخانۀ اوهام گرفتن