پای در ره که نهادید افق تاری بود
شب در اندیشۀ تثبیت سیهکاری بود...
جلوۀ روی تو در آینه تا پیدا شد
عشق، بیحُسن تو در خاطره، ناپیدا شد
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند