چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد
اینجا که بال چلچله را سنگ میزنند
ماهِ اسیر سلسله را سنگ میزنند
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
اى آفتاب مهر تو روشنگر وجود
در پیشگاه حکم تو ذرات، در سجود
روی تو برده رونق ماه تمام را
مجذوب کرده جلوهٔ تو خاص و عام را
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست