شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد
ستارهسوختهای، صحبت از غمی دارد
زمین تشنه و تنپوش تیره... تنها تو
هزار قافله در اوج بیکسیها تو
بر او سلام که شایستۀ سلام است او
که از سلالۀ ابن الرضا، به نام است او
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربهدریهای من شنیدن داشت
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها