باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
این محبّت آسمانی است یا زمینی است؟
این کشش فقط خیالی است یا یقینی است؟
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
اینان که ز عرصۀ بلا میگذرند
با زمزمۀ سرود «لا» میگذرند
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
کی میرود آن بهار خونین از یاد
سروی که برافراشته بیرق در باد
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
چشم تو خراب میشود بر سر کفر
کُند است برای حنجرت خنجر کفر
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
ای تیغ عشق! از سر ما دست برمدار
دردسر است سر که نیفتد به پای یار
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
ماییم در انحصار تن زندانی
ما هیچ نداریم به جز حیرانی