یک عمر زنده باش ولیکن شهید باش
هر دم پی حماسه و عزمی جدید باش
از برق تیغ او احدی بینصیب نیست
این کیست؟ اینکه آمده میدان «حبیب» نیست؟
باغ سپیدپوش که بسیاری و کمی
بر برگبرگ خاطر من لطف شبنمی
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود
عمریست بیقرار، به سر میبریم ما
بر این قرار تا نفس آخریم ما
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم