بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
سحر چون پیک غم از در درآید
شرار از سینه، آه از دل برآید
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن