بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
به غیر از یک دل پرپر ندارند
به جز یک مشت خاکستر ندارند
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
تن فرزند بهر مادر آمد
اگر او رفت با پا، با سر آمد
گل اشکم شبی وا میشد ای کاش
همه دردم مداوا میشد ای کاش
طلوع ناگهانها، زیر آوار
غروب قهرمانها، زیر آوار
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را