فکر کردند که خورشید مکدر شده است
کوثری دیده و گفتند که ابتر شده است
از حرا آمد و آیینه و قرآن آورد
مکتب روشنی ارزندهتر از جان آورد
چهره انگار... نه، انکار ندارد، ماه است
این چه نوریست که در چهرۀ عبدالله است؟
رود از راز و نیاز تو حکایت میکرد
نور را عمق نگاه تو هدایت میکرد
سخن از ظلمت و مظلومیت آمد به میان
شهر بیداد رسیدهست به اوج خفقان
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
آخر ماه صفر، اول ماتم شده است
دیدهها پر گهر و سینه پر از غم شده است
یادتان هست نوشتم که دعا میخواندم
داشتم کنج حرم جامعه را میخواندم