آه ای مدینه، شهر رسول امین سلام
مادر سلام، عطر گل یاسمین سلام
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی