چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد
اینجا که بال چلچله را سنگ میزنند
ماهِ اسیر سلسله را سنگ میزنند
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جر حسین، برابر نداشتم
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست