ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
الفت گرفته با تو و از خود رمیدهاند
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود
آن سوی دشت، حادثه، چشم انتظار بود
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود