چهل شب است که پای غم تو سوختهایم
به اشک خویش و نگاه تو چشم دوختهایم
صدای کربوبلای حسین میآید
به هوش باش، صدای حسین میآید
شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد
ستارهسوختهای، صحبت از غمی دارد
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
زمین تشنه و تنپوش تیره... تنها تو
هزار قافله در اوج بیکسیها تو
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربهدریهای من شنیدن داشت
دوباره شهر پر از شور و شوق و شیداییست
دوباره حال همه عاشقان تماشاییست