ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است
این آخرین شبانۀ آرام زینب است
عطر بهار از سر کوه و کمر گذشت
پروانهوار آمد و پروانهتر گذشت
ای ماه، ای چراغ فروزان راه من
ای آشنای زمزمه و اشک و آه من
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
دلمردهایم و یاد تو جان میدهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان میدهد به ما