وقتی که شدهست عاشق مولا، حر
ای کاش نمیشد این چنین تنها، حر
روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
گفتند: که تا صبح فقط یک راه است
با عشق فقط فاصلهها کوتاه است
اینجا حرم خداست، سبحانالله
در تربت او شفاست، سبحانالله
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
کی میرود آن بهار خونین از یاد
سروی که برافراشته بیرق در باد
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
آمد به حرم، اگرچه دیر آمده بود
با اشک سوی نعم الامیر آمده بود
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
گفتم که: دلت؟ گفت: لبالب ز امید
گفتم: سخنت؟ گفت: شعار توحید
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
میآمد و سربهزیر و شرمندهٔ تو
با گریهاش آمیخت شکرخندهٔ تو