این زن که خاک قم به وجودش معطر است
تکرار آفرینش زهرای اطهر است
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جر حسین، برابر نداشتم
تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند
نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
بر درگهی سلام که ذلت ندیده است
آن را خدا چو عرش عزیز آفریده است
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد