در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
بگذار که در معرکه بیسر گردیم
با لشکر آفتاب برمیگردیم
سرتاسر عمرتان به تردید گذشت
عمری که به پوشاندن خورشید گذشت
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
با جان و دل آورده اگر آوردهست
خورشید دو تا قرص قمر آوردهست