برای خاطر طفلان نیامد
نه، ابری با لب خندان نیامد
شکفتن آرزوی کودکش بود
سپاهی روبهروی کودکش بود
چه سنگین است درد و ماتم تو
مگر این اشک باشد مرهم تو
فرو میخورد بغض در گلو را
عقب میزد پَرِ هر چه پتو را
رباب است و خروش و خستهحالی
به دامن اشک و جای طفل خالی