تو کیستی که صداقت تو را صدا میکرد
دعا به جان تو پیغمبر خدا میکرد
کنار پیکر خود التهاب را حس کرد
حضور شعلهورِ آفتاب را حس کرد
عرق نبود که از چهرهات به زین میریخت
شرارههای دلت بود اینچنین میریخت
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
سلام، حامیِ پیک و پیام، ابوطالب!
سلام، ای ملکوتِ کلام، ابوطالب!
کجا شبیه تو آخر کدام همسایه؟
عزیز کوچۀ بالا! سلام همسایه!
اگرچه مادر تو، دختر پیمبر نیست
کسی حسینِ علی را چنین برادر نیست
به غیر تو که به تن کردهای تماشا را
ندید چشم کسی ایستاده دریا را
به یاد دستِ قلم، تا بَرَم به دفتر، دست
به عرض عشق و ارادت، شوم قلم در دست
صدای ذکر تو شب را فرشتهباران کرد
حضور تو لب «شیراز» را غزلخوان کرد
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟
گمان مکن پسرت ناتنیبرادر بود
قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود