عطر بهار از سر کوه و کمر گذشت
پروانهوار آمد و پروانهتر گذشت
ای ماه، ای چراغ فروزان راه من
ای آشنای زمزمه و اشک و آه من
مسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را
مرهم نهادی آن جگر داغدیده را
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهرهاش ز عصمت و عفت نقاب بود
دلمردهایم و یاد تو جان میدهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان میدهد به ما