همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
آه ای شهر دوستداشتنی
کوچه پس کوچههای عطرآگین
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
دل من! در هوای مولا باش
یار بیادعای مولا باش
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود