باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
آن صبح سراسر هیجان گفت اذان را
انگار که میدید نماز پس از آن را
ای سلسله در سلسله در سلسله مویت
وی آینه در آینه در آینه رویت
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
دارم دلی از شوق تو لبریز علیجان
آه ای تو بهار دل پاییز علیجان
نه قصّۀ شام و نمک و نان جوینش
نه غصۀ چاه و شب و آوای حزینش
هر نصر من الله به شمشیر علی بود
هر فتح قریب از دل چون شیر علی بود