از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
رفتند که این نام سرافراز بماند
بر مأذنهها نام علی باز بماند
این صحن که بینالحرمین عتبات است
در اصل، همان عرشۀ کشتی نجات است
آشفته كن ای غم، دل طوفانی ما را
انكار كن ای كفر، مسلمانی ما را
از مکه خبر آمده داغ است خبرها
باید برسانند پدرها به پسرها
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را