پای در ره که نهادید افق تاری بود
شب در اندیشۀ تثبیت سیهکاری بود...
آخر ای مردم! ما هم عتباتی داریم
کربلایی داریم، آب فراتی داریم
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
از خدا آمدهام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کربوبلا برگردم