کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز...
که پیشازاین؟ که هماکنون؟ که بعدازآن؟ که هنوز؟
سحر دمیده و بر شیشه میزند باران
هوا مسیحنفس شد، به مقدم رمضان
اگر به شوق تو این اشتیاق شکل گرفت
چه شد، چگونه، چرا این فراق شکل گرفت؟!...
بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
مدینه میروی آهسته از بقیع بپرس
که راز گم شدن قبر مادر ما چیست؟
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گَرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
اگر به شکوه، لب خویش وا کند زهرا
مدینه را به خدا کربلا کند زهرا
گل و ترانه و لبخند میرسد از راه
بهار، سرخوش و خرسند میرسد از راه
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
نگاه میکنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راهبندان را
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست