با گریه نوشت... با چه حالی میرفت
آن توبهسرشت... با چه حالی میرفت
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
شوریدهسری مسافری دلخسته
مانند نماز خود، شکسته بسته...
آه ای شهر دوستداشتنی
کوچه پس کوچههای عطرآگین
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
روز عاشوراست
کربلا غوغاست
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است