بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی
یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی
تا صبح علی بود و مناجات شَبش
در اوج دعا روح حقیقتطلبش
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده